جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داستان 3: تولد کارتن کالابر

محمد دایی از اول تو بیزینس بود مثل هه قدیمیا که به رانت وصل نبودن از یه کارگاه کوچیک اجاره ای کارتن سازی رو شروع کرده بود ولی خوب الان تونسته بود اون رو به یه کارخونه درست حسابی کارتن سازی تبدیل بکنه هم تولید کارتن بسته بندی میکرد هم تولید ورق کارتن بسته بندی.

من از بچگی زحمت کشیدن ها و دردسرهاشو دیده بودم، بعد از اون مراسم منو صدا کرد و گفت الان داری چیکار میکنی و برنامه تو واسه کار چیه، واسش از شرایطم گفتم و تموم که شد گفت:

من یه پیشنهاد برات دارم

باخودم گفتم حتما میخواد بگه بیا پیش من تو کارتن سازی و منم حقیقت دوست نداشتم برای کسی کار کنم، حتی برای دایی خودم ! تازه از بیرون هم منو به چشم سربار می دیدند، از طرف دیگه هم واس خودمون درس خونده بودیم و مدرک داشتیم و میخواستم تو رشته خودم کارکنم.

همه اینها از ذهنم سریع گذشت ولی دایی چیز دیگه ای گفت :”نظرت چیه کارتن اسباب کشی بفروشی ؟!! ”

شوکه شدم اصلا نفهمیدم چی میگه، “کارتن اسباب کشی بفروشیم”، مگه گسی کارتن خالی میفروشه واسه اسباب کشی و کلی سوال دیگه که ذهنم رو مشغول کرده بود، ولی خب از بابام یاد گرفتم هیچ پیشنهادی رو همون لحظه ای که دریافت میکنم رد یا قبول نکنم و سر فرصت بررسی کنم و بعد جواب بدم، منم که بچه ی خوب و حرف گوش کن بابایی، به دایی گفتم باید راجع بهش فکر کنم و قرار شد بهش زنگ بزنم.

نمیدونستم چی بگم، از یه طرف رشته خودم رو دوست داشتم و جدای مدرکی که گرفته بودم، کلی دوره عملی رفته بودم و خودم رو داشتم برای کار در زمینه کشاورزی آماده میکردم، از یه طرف هم از هیجان کار آزاد اونم یه کار نو که کسی نداره خوشم میومد و اون رو چالش جدیدی میدونستم.

چند روز بعد بهش زنگ زدم و بعد از احوالپرسی گفتم میشه حضوری بیشتر راجع به پیشنهادتون صحبیت کنیم و ایشون هم گفت البته و یه قرار با هم گذاشتیم.

یه صبح جمعه قرار گذاشتیم تو مطب زن دایی، چون کارخونه کرج بود داییم بعضی از قرارهای خودش رو اینجا میگذاشت.

اون روز با بابام رفتم. بابام فقط بابام نیست دوستمم هم هست بدون اینکه از جایگاه پدری خودش رو پایین بیاره با من و داداشم رفیق هم بود، به جز مسائل خیلی شخصی که با هم تفاوت نظر داشتیم که به قول امروزی ها تفاوت بین نسلی هست و قابل درک، در مسائل کلان زندگی، سیاسی و کاری حرفاش برام حجت بود حتی وقتی که مخالفتی با نظرش داشتم ته دلم به خودم میگفتم آخرش میفهمی داره درست میگه و داری اشتباه میکنی، تو که میدونی پس چرا میخوای کار اشتباه بکنی !!

خلاصه که من بدون مشورت بابام آب نمیخورم چه برسه به اینکه برم توی کار فروش کارتن اسباب کشی که قرار بود کلا مسیر زندگی ام رو عوض کنه.

دایی با شریکش اومده بود، مهندس ورشوچی

دوتا دوست که از دانشگاه با هم بودن و کارشون رو شروع کرده بودند، همیشه با هم هستند.

این دو شریک دو نوع مختلف فکر میکنن، یکی نگاه کلان و راهبردی داره و دیگری نگاه موشکافانه و عملیاتی. به نظر متضاد میان و غیر قابل جمع ولی با تعامل تونستند همدیگه رو متعادل بکنند و پیشرفتشون چشمگیرتر از چیزی باشه که تک نفری می خواستند کار بکنن. مفهموم هم افزایی یا سینرژی کاملا در مورد این شراکت مشهوده.

وقتی شروع به صحبت کردیم با دو پیشنهاد مختلف کاری روبرو شدم، یکی فروش محصولات شرکت هایی که کارتن محصولات خودشون را از کارخانه کارتن سازی ما میخرند در قالب یک شرکت پخش و ایده ی دیگر فروش کارتن خالی ( کارتن نو ) برای اسباب کشی.

بعد از ساعتی صحبت و تبادل نظر تصمیم گرفتیم رو همون پیشنهاد فروش کارتن نو برای اسباب کشی تمرکز کنیم و تحقیق در زمینه اسباب کشی و فروش کارتن خالی رو شروع کنیم . ایده ساده بود !

کارخانه کارتن تولید میکرد و من به هرکی اسباب کشی میکنه و کارتن بسته بندی نیاز داره، کارتن بفروشم.

درسته ایده ساده و حتی به نظر کاملا معقول میومد ولی تو سال 88 واسه منی که مهندسی کشاورزی خونده بودم و هیچ تخصصی در زمینه بازاریابی، بخش بندی بازار، رفتار خرید مشتریان و کلا هرچیزی که مربوط به بازار باشه ندارم. جواب منطقی دادن به اون خیلی سخت بود مخصوصا وقتی که قرار بود همه تحصیلات و تلاش های گذشته رو کنار بگذارم و قدم تو راهی بگذارم که هیچ کس نرفته بود !

نمی دونستم از کجا وچطوری باید شروع کنم و به این سوال جواب بدم !
شروع به تحقیق کردم و از گشتن تو بازار بزرگ تهران که آغار راه تحقیقات میدانی بود اطلاعات مورد نظرم رو جویا شدم، اونجا برای مغازه های بازار بزرگ کارتن دست دوم میفروختن. از مردم سوال میکردم، از سوپر مارکتها و میوه فروش ها، از باربری ها و اتوبارها سوال کردم.

جواب ها بیشتر مآیوس کننده بود تا امیدوار کننده، یعنی نه اینکه کسی کارتن خالی برای اسباب کشی نمی خواست یا کسی برای اسباب کشی کارتن خالی نمی فروخت، همه در کنار کار اصلی خودشون این کار رو به صورت خیلی محدود انجام میدادند و نمی شد خیلی به فروش کارتن برای اسباب کشی به عنوان یک شغل مستقل فکر کرد !

در کنار تحقیق میدانی ، در فضای مجازی هم جستجو می کردم ولی خوب چون از کلید واژه های تخصصی مناسبی استفاده نمیکردم جواب مطلوب نمی گرفتم. یه روز بابام توی یه سایت خبری یه گزارش دیده بود از تجربه اسباب کشی یک ایرانی مقیم خارج، لینکش رو برام فرستاد خیلی جالب بود برام یهو عکسی که از اون شرکت خدماتی که کار اسباب کشی اون بنده خدا رو صفر تا صد انجام داده بود نظرم رو جلب کرد، کلید واژه مناسب رو یافتم و این شد اولین نقطه ی روشن تحقیقات من !

دیدم که ایده ی فروش کارتن خالی که تازه به فکر ما رسیده، سالهاست به صورت یک حرفه در خارج از کشور در حال انجام هست به قول معروف ما داشتیم به اختراع چرخ فکر میکردیم ولی اونها سوار دوچرخه بودند.

حالا سوال این بود که آیا فروش کارتن اسباب کشی در ایران هم جواب میده ؟!

حقیقت به این سوال دیگه جواب ندادم، یعنی نمی شد جواب قاطع بدی، گفتم توکل به خدا میریم جلو اگر این کار داره تو دنیا انجام میشه چرا اینجا نشه فقط باید یه تغییراتی توش بدیم و به قول امروزی ها بومی سازی بکنیم.

به دایی گفتم من هستم فقط ایده شما باید ارتقا پیدا کنه، فروش کارتن خالی ( کارتن نو ) برای اسباب کشی به تنهایی جذاب نیست و شاید نتونه پا بگیره ولی چیزی که تو دنیا رایجه فروشگاه لوازم بسته بندی برای اسباب کشی و جابجایی هست که تنوع کالای اون بیشتر از یک کارتن خالی فروختنه.

گفتند این ریش این قیچی برو هر جور صلاح میدونی عمل بکن !

این شد داستان تولد کارتن کالابر که شاید یه روزی فقط قرار بود یه کار برای من باشه، ولی از همون روز اول به این فکر بودم که این شروع یک شغل جدید توی ایران هست که قراره کلی آدم ازش کسب روزی حلال بکنند، در کنارش باعث بشه هزاران آدم کار اسبابکشی رو با راحتی بیشتری انجام بدن و از آسیب به کلی اثاثیه منزل که در نگاه کلان سرمایه های این جامعه هستند جلوگیری بشه.

حس خوبی داشتم، اگه می تونستم کارتن کالابر رو به سرانجام برسونم، وقتی پیر می شدم چیزی داشتم برای نوه هام تعریف بکنم که بهش افتخار بکنم.

جستجو

نوشته های تازه

فهرست مطالب